مبارز
من یک مبارزم
سپرم تقوا
سلاحم الله
من یک مبارزم
سپرم تقوا
سلاحم الله
زندگی به من آموخت
دنیا میدان مبارزه است.
تنها ، مبارزان زندگی می کنند
و باقی در خواب ابدی مرده اند.
“گفتم غم تو دارم” گفتا نماز شب خوان گفتم سحر ندارم گفتا سبک نما خوان گفتم پیری ندارم گفتا دوازده خوان گفتم رحمی نماو ذکری بمن بیاموز گفتا قرآن بخوانو رسم سفر بیاموز “گفتم دل رحمیت کی عزم صلح دارد” گفتا شهیدِ من شو راهِ دگر ندارد
مثل کاهن که دینی ندارد مثل بودا که قربی ندارد مشو غافل از امیرت علی به قربت رساند طریق ولی
مثل چاهی که آبی ندارد مثل آبی که ماهی ندارد مثل سیبی که عطری ندارد مثل رودی که سنگی ندارد مثل خیری که اجری ندارد مثل مردی که عهدی ندارد مثل حبسی که عفوی ندارد مثل حکمی که قاضی ندارد مثل بختی که یاری ندارد مثل خوابی که رؤیا ندارد مثل شعری که معنا ندارد مثل روزی که فردا ندارد مثل ابری که باران ندارد
مثل ابری که باران ندارد
مثل گرگی که دندان ندارد
مثل دردی که درمان ندارد
مثل سختی که پایان ندارد
مثل خونی که جریان ندارد
مثل حرفی که گفتن ندارد
مثل جنگی که بردن ندارد
مثل عشقی که مجنون ندارد
مثل شهری که قانون ندارد
مثل علمی که عامل ندارد
مثل حمدی که بسمل ندارد
مثل روحی که پیکر ندارد
مثل پیری که سالک ندارد
مثل گوری که صاحب ندارد
مثل ارثی که وارث ندارد
مثل جمعی که عالم ندارد
مثل شمعی که شعله ندارد
مثل پیکی که نامه ندارد
کوهِ صبرم، امیدوارم اما
امیدِ واهی حقیقت ندارد